لغات خطبه‌ى فدك – لغات فراز دهم

به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز

 

لغات بخش 10

 

1 . حَسِيكَة: دشمنى و عداوت ـ از لغت حَسَك السَعدان: تيغ و خار.
2 . سَمَل: كهنه و پاره شد، پوسيده شد.
3 . جِلْباب: لباس رو، روپوش سراسرى، ملافه، آن‏چه زنان روى لباس مى‏ پوشند.
4 . نَحَلَ: لاغر شد، ضعيف گشت.
5 . اَوْدَت: هلاك شد، از بين رفت.
6 . رِمَّتُهُ: ريسمان او، استخوان او پوسيده شد.
7 . نَبَغَ: سربرآورد، جوشيد.
8 . خامِل: گمنام، بى شخصيت، زبون، بى صدا.
9 . هَدَرَ: آواز خواند، صدا را در گلو چرخانيد.
10 . فَنِيق: شتر نر گران بها و نازپرورده كه آزارش نمى دهند و سوارش نمى شوند، فقط براى جفت‏ گيرى استفاده مى كنند.
11 . خَطَرَ: دم جنبانيد حيوان و به راست و چپ زد؛ كنايه از استقلال در تصرف، رئيس با اطمينان در حوزه ى شما مشغول شد.
12 . الأَقَلِّين: نفرات كم ـ يا ألأفلّين از لغت افول: غروب شدگان.
13 . مُبْطِلِين: بيهوده گرايان.
14 . اَطْلَعَ: بيرون آمد از گوشه.
15 . مَغْرِز: جاى خزيدن، جاى فرو رفتن چيزى؛ مانند خارپشت كه در هنگام رفع ترس، سرش را آشكار مى كند.
16 . هاتِف: صيحه كننده، فرياد كننده.
17 . لِلْغِرَّة: گول خوردن ـ از لغت غرور.
18 . مُلاحِظَة: مراعات و پذيرش ـ از لغت لحظه: نگاه با پايين چشم، به خاطر توجّه بيشتر.
19 . اَحْمَش: به خشم آورد و تهييج كرد.
20 . فَوَسَمْتُم: داغ كرديد، علامت زديد، مهر زديد.
21 . رَحِيب: وسيع، گشاد ـ مَرحَباً: به جاى وسيع و پهن آمده‏ اى، جايت گشاد باد.
22 . لَمّا يَنْدَمِل: هنوز جراحت بهبودى نيافته بود، التيام نشده، [جراحت وفات پيامبر  صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏وسلم هنوز التيام نشده].
23 . زاهِرَة: درخشان، فروزان، متلألأ.
24 . باهِرَة: تابان، نور چيره.
25 . لائِحَة: روشن، واضح.
26 . رَيْث: مقدارى از زمان.
27 . نَفَر: رم كرد ـ النِفرَة: يك بار رميدن حيوان، با وحشت فرار كردن حيوان.
28 . يَسْلَس: از لغت السَلَسَ: سهل، آسان در كار، مطيع در پيروى.
29 . قِيادُها: ريسمانى كه با آن حيوان را مى ِکشند و مى برند، مطيع و رام بودن.
30 . تُورُونَ: مى افروزيد ـ اَفرَأيتُم النّارَ الّتِى
تُورون: آيا مى بينيد كه شما آتش می افروزيد؟
31 . وَقْدَة: شعله، آتش مايه كه از آن شعله پديدار می ‏شود.
32 . جَمْرَة: اخگر، شعله ور شده از آتش.
33 . هُتاف: بانگ، فرياد.
34 . تَشْرَبُونَ حَسْواً فِى ارْتِغاء: ضرب المثل است درباره ى كسى كه كارى را ابراز مى‏ دارد و غير آن را اراده مى كند، به نفع خويش.
35 . حَسْو: جرعه جرعه نوشيدن چيزى.
36 . اِرْتِغاء: نوشيدن و خوردن سرشير به صورت كم كم.
37 . الخَمَر: نهانگاهِ صحرا.
38 . الضَّرّاء: درختان زياد و درهم پيچيده.
39 . حَزّ: بريدن، قطع كردن.
40 . المُدى: جمع مُديه: كارد تيز، كارد سلاّخى.
41 . وَخْز: با تبر و نيزه زدن نه به قدرى كه بشكافد، فرو بردن.
42 . سِنان: پيكان، نيزه.
43 . الحَشا: دل و روده، شكم، قسمتى از شكم كه دنده ها روى آن است.

 

این مقاله برای شما مفید بود؟

Related Articles

Leave A Comment?

2 × 1 =