اتمام حجت امیر‌المؤمنین علیه‌السّلام با غدیر قسمت اول

به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز

 

اتمام حجت امیر‌المؤمنین علیه‌السّلام با غدیر – قسمت اول

 

1. هفت روز پس از رحلت پيامبر صلى‌اللَّه‌عليه‌وآله اميرالمؤمنين عليه‌السلام به مسجد آمدند و خطاب به مردم ضمن سخنانى فرمودند: ‘پيامبر صلى‌اللَّه‌عليه‌وآله به حجة الوداع رفت و سپس به غدير خم آمد و در آن‌جا شبيه منبرى براى او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوى مرا گرفت و بلند كرد به حدى كه سفيدى زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداى بلند فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…‘خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد: ‘الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً’. [ اثبات الهداة: جلد 2 صفحه‌ی 18 حدیث 72. ] 2. ابوبكر و عمر براى بيعت گرفتن به خانه‌ى اميرالمؤمنين عليه‌السلام آمدند و پس از صحبت‌هايى بيرون آمدند. حضرت بلافاصله به مسجد آمد و ضمن مطالبى فرمود: ‘ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند!… من صاحب روز غديرم…’. [ بحارالانوار: جلد 28 صفحه‌ی 248. ] 3. بار اول كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام را به اجبار براى بيعت آوردند و حضرت امتناع كرد، در آن‌جا فرمود: ‘… گمان ندارم پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در روز غدير خم براى احدى حجتى و براى گوينده‌اى سخنى باقى گذاشته باشد. قسم‌ مى‌دهم كسانى را كه از پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در روز غدير ‘من كنت مولاه فعلى مولاه…’ را شنيدند كه برخيزند و شهادت دهند’. دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى غدير شهادت دادند و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند، به طورى كه عمر از ترس مجلس را تعطيل كرد!! [ بحارالانوار: جلد 28 صفحه‌ی 186. اثبات الهداة: جلد 2 صفحه‌ی 115. ] 4. بار دوم كه حضرت را طناب برگردن و شمشير بالاى سر به اجبار براى بيعت آوردند، عمر گفت: بيعت كن و گرنه تو را‌ مى‌كشيم. حضرت فرمود: ‘اى مسلمانان،! اى مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم‌ مى‌دهم آيا از پيامبر صلى الله‌عليه‌وآله شنيديد كه در روز غدير خم چه‌ مى‌فرمود…’؟ همه تصديق كردند و گفتند: آرى به خدا قسم. [ بحارالانوار: جلد 28 صفحه‌ی 273. ] 5. پس از غصب خلافت و خانه‌نشينى اميرالمؤمنين عليه‌السلام، آن حضرت دائما با غاصبان با ترشرويى روبرو‌ مى‌شد و انزجار خود را نشان‌ مى‌داد. ابوبكر براى خاتمه دادن به اين مشكل غفلتاً نزد حضرت آمد و خواست تا در خلوت گفتگو كنند. در آن مجلس حضرت به ابوبكر فرمود: ‘تو را به خدا قسم‌ مى‌دهم آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق فرموده‌ى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در روز غدير هستم يا تو’؟ ابوبكر گفت: البته تو هستى! [ بحارالانوار: جلد 29 صفحه‌ی 3 تا 18. ] 6. ابوبكر ادعا كرد كه در غدير، پيامبر على را صاحب اختيار ما قرارداد ولى خليفه‌ى ما قرار نداد. اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمود: اگر پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله خودش به تو بگويد‌ مى‌پذيرى؟ گفت: آرى. اميرالمؤمنين عليه‌السلام در مسجد قبا پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله را نشان ابوبكر دادند، و حضرت به او فرمودند: على وصى و خليفه‌ى من است. [ بحارالانوار: جلد 41 صفحه‌ی 228. ] 7. روزى ابوبكر به اميرالمؤمنين عليه‌السلام گفت: اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت سزاوارترى آن را به تو‌ مى‌سپارم!!! حضرت فرمود:‌ اى ابوبكر! مطمئن‌تر از پيامبر سراغ دارى؟! آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و عمر و عثمان و عده‌اى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آن‌ها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. [ بحارالانوار: جلد 29 صفحه‌ی 37 -35. ] 8. وقتى نماينده‌ى ابوبكر- كه پس از غصب فدك به آن‌جا فرستاده بود- به دست اصحاب اميرالمؤمنين عليه‌السلام كشته شد، ابوبكر خالد را با لشكرى به منطقه فرستاد. وقتى با اميرالمؤمنين عليه‌السلام رو به رو شدند حضرت با اشاره ى ذوالفقار، خالد را از اسب به زير انداخت و به او فرمود: ‘… آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته‌اى’؟! [ بحارالانوار: جلد 29 صفحه‌ی 62 -46. ] 9. پس از قضيه‌ى فوق حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آن‌گاه حضرت خطاب به عموي‌شان عباس فرمودند: ‘… اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان، بگذار آن‌چه‌ مى‌توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است’. [ بحارالانوار: جلد 29 صفحه‌ی 62 -46. ] 10. در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله مجلسى از بنى هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين عليه‌السلام بدعت هاى ابوبكر و عمر را شمردند، و از جمله فرمودند: ‘عمر بود كه در روز غدير خم- وقتى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله مرا براى ولايت نصب كرد، با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. آنگاه كه كار معرفى و منصوب شدن من پايان يافته بود ابوبكر گفت: ‘اين واقعا كرامت بزرگى است’! عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: ‘نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى دهم و از او اطاعت نمى‌كنم’، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند. [ كتاب سليم: حديث 14. ] 11. پس از قتل عمر، شوراى شش نفره‌اى كه او تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود انتخاب كنند و البته توطئه‌اى بود براى انتخاب عثمان كه از پيش تعيين شده بود. اميرالمؤمنين عليه‌السلام كه يكى از شش نفر بود به عنوان اتمام حجت بربقيه فرمود: ‘شما را به خدا قسم‌مى دهم، آيا در بين شما غير از من كسى هست كه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در روز غدير خم او را به امر خدا منصوب كرده و فرموده باشد: ‘من كنت مولاه فعلى مولاه…’؟ همه گفتند: نه، كسى جز تو صاحب اين فضيلت نيست. حضرت فرمود: ‘آيا كسى غير از من در ميان شما هست كه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در جحفه كنار درختان غدير خم به او فرموده باشد: هر كس از تو اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس مرا اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است؟ همه گفتند: نه به خدا قسم، كسى جز تو صاحب اين مقام نيست. [ بحارالانوار: جلد 31 صفحه‌ی 332 و 351 و 373 و 381. ] 12. پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، مردم براى بيعت با او به مسجد آمدند. در آن جمع حضرت بپاخاست و ضمن سخنانى فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: ‘من كنت مولاه فعلى مولاه…’؟ يك نفر به نيابت از بقيه گفت: كسى را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد. [ بحارالانوار: جلد 31 صفحه‌ی 361. ] 13. در مجلس بزرگى كه با حضور دويست نفر از صحابه در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله تشكيل شده بود، حضرت فرمود: ‘خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفى كند… اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه‌ اى فرمود: ‘من كنت مولاه فعلى مولاه…’، و خداوند اين آيه را نازل كرد: ‘الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً’. همه جمعيت مسجد گفتند: آرى به خدا قسم، اين را شنيديم و همان‌طور كه گفتى حاضر بوديم. حضرت فرمود: شما را به خدا قسم‌ مى‌دهم كسانى كه از دو لب پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله اين مطلب را به ياد دارند شهادت دهند. مقداد و ابوذر و عمار و براء و زيد بن ارقم برخاستند و گفتند: ‘ما شهادت‌ مى‌دهيم كه به ياد داريم هنگامى را كه تو در غدير بر فراز منبر كنار آن حضرت ايستاده بودى و او‌مى فرمود: ‘اى مردم… خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد‌مى گيرم كه ولايت مخصوص اين “على” است…’. [ بحارالانوار: جلد 31 صفحه‌ی 412 -410. ] 14. در همان مجلس حضرت در جواب اين سؤال كه با ادعاى ابوبكر چه كنيم كه از قول پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: خداوند نبوت و خلافت را براى اهل بيت جمع نمى‌كند؟ فرمود: ‘دليل بر بطلان آن، سخن پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله است كه در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند’؟! [ بحارالانوار: جلد 31 صفحه‌ی 417 -416. ] 15. در همان مجلس حضرت درباره‌ى ‘فليبلغ الشاهد الغائب’ يعنى ‘حاضران به غائبان برسانند’، فرمودند: پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده… و به عموم مردم دستور داده كه هر كسى را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم‌السلام و واجب بودن حقّ‌شان را برسانند…’. [ كتاب سليم: حديث 11. ] 16. در ميدان جنگ جمل در بصره، اميرالمؤمنين عليه‌السلام به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم‌ مى‌دهم، آيا از پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدى كه‌ مى‌فرمود: ‘من كنت مولاه فعلى مولاه’. گفت: آرى. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده‌اى؟ گفت: ‘در خاطرم نبود و فراموش كرده بودم’! لازم به يادآورى است طلحه پس از اين‌كه غدير را به ياد آورد باز هم به جنگ ادامه داد تا كشته شد. [ الغدير: جلد 1 صفحه‌ی 186. ]

قسمت دوم اتمام حجت امیر‌المؤمنین علیه‌السّلام با غدیر در مقاله‌ی بعدی آمده است.

این مقاله برای شما مفید بود؟

Related Articles

Leave A Comment?

6 + هفده =