به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
اتمام حجت برخی از اصحاب اهل بیت علیهمالسلام با غدير- قسمت اول
اتمام حجت ابوذر با غدير
در مجلس ابن عباس، ابوذر بپا خاست و گفت:… من جندب بن جناده ابوذر غفارى هستم. به حق خدا و رسولش از شما مىپرسم: آيا از پيامبر صلى اللَّه عليهوآله شنيديد كه مىفرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر صاحب لهجهاى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آيا قبول داريد كه پيامبر صلىاللَّهعليهوآله در غدير خم ما را جمع كرد و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم. [ بحارالانوار: جلد 37 صفحهی 193 حدیث 76. ]
اتمام حجت عمار ياسر با غدير
در جنگ صفين عمار با عمروعاص براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بين آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت:اى ابتر، آيا به ياد دارى كه پيامبر صلىاللَّهعليهوآله به على عليهالسلام فرمود:‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ’؟ بنابراين صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان على عليهالسلام است، ولى تو مولى و صاحب اختيارى ندارى!! [ بحارالانوار: جلد 33 صفحهی 30. ]
اتمام حجت مالك بن نويره با غدير
مالك بن نويره رئيس قبيلهى بنى حنيفه در نزديكى مدينه، از حاضران در غدير بود. او پس از رحلت پيامبر صلىاللَّهعليهوآله به مدينه آمد و با تعجب ابوبكر را بر منبر پيامبر صلىاللَّهعليهوآله ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: ‘اى ابوبكر، بيعت على عليهالسلام در روز غدير خم را فراموش كردهاى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مىخوانى’! اين را گفت و به قبيلهى خود بازگشت. ابوبكر به عنوان انتقام از مالك، خالد بن وليد را با لشكرى فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند!!! و اميرالمؤمنين عليهالسلام با اهل سقيفه در اينباره مقابله كرد. [نزهةالكرام “رازى”: جلد 1 صفحهی 301 و 302. ]
اتمام حجت حذيفة بن يمان با غدير
1. حذيفه از حاضران در غدير و از معدود كسانى بود كه توانست متن كامل و مفصل خطابهى غدير را حفظ كند و براى غير حاضران در آنجا برساند. [ بحارالانوار: جلد 37 صفحهی 127 و 131. ]
2. در موردى حذيفه داستان غدير را چنين نقل مىكند: به خدا قسم در غدير خم من مقابل پيامبر صلىاللَّهعليهوآله نشسته بودم و مهاجران و انصار در آن مجلس بودند. پيامبر صلىاللَّهعليهوآله اميرالمؤمنين عليهالسلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بايستد. سپس فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. [ بحارالانوار: جلد 37 صفحهی 193 و 194. ]
3. حذيفه پس از قتل عثمان و خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليهالسلام در شهر مدائن امير بود. او براى بيعت گرفتن از مردم براى اميرالمؤمنين عليهالسلام برفراز منبر رفت و در خطابهاى گفت: ‘اكنون اميرالمؤمنين حقيقى و سزاوار به اين نام صاحب اختيار شما شده است’! يك جوان ايرانى بنام مسلم پس از مراسم بيعت نزد حذيفه آمد و پرسيد: اين كه گفتى ‘اميرالمؤمنين حقيقى’، تعرض و اشاره به خلفاى قبل از او بود. اگر سه خليفهى قبل حقيقى نبودند مطلب را برايمان روشن كن! حذيفه در پاسخ او مطالب مفصلى از تاريخ اسلام بيان كرد تا به ماجراى غدير رسيد و آن را با تفصيل كامل بيان كرد كه در هيچ روايتى بدان تفصيل بيان نشده است. او قسمت اصلى غدير را چنين بيان كرد: پيامبر صلىاللَّهعليهوآله در غدير خم ولايت على عليهالسلام را با صداى بلند اعلام كرد، و اطاعت او را بر مردم واجب كرد… و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. سپس دستور داد همهى مردم با او بيعت كنند، و همه بيعت كردند. [ بحارالانوار: جلد 28 صفحهی 98. اثبات الهداة: جلد 2 صفحهی 159 حدیث 710. ]
اتمام حجت بلال حبشى با غدير
بلال مؤذن پيامبر صلىاللَّهعليهوآله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد، و اين در حالى بود كه ابوبكر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد كرده بود.
روزى عمر گريبان بلال را گرفت و گفت: اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده؛ اكنون نمى آيى با او بيعت كنى؟ بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها كند و اگر براى غير خدا بوده بايد به حرف تو عمل كرد!! و اما بيعت با ابوبكر، من با كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليهوآله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بيعت نخواهم كرد…اى عمر تو خوب مىدانى كه پيامبر صلىاللَّهعليهوآله براى پسرعمويش پيمانى بست كه تا روز قيامت بر گردن ماست كه او را در غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرىبيعت كند؟! بعد هم بلال را مجبور كردند از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند. [ مثالب النواصب “ابن شهر آشوب”، نسخه خطى: صفحهی 134. ]
روزى عمر گريبان بلال را گرفت و گفت: اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده؛ اكنون نمى آيى با او بيعت كنى؟ بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها كند و اگر براى غير خدا بوده بايد به حرف تو عمل كرد!! و اما بيعت با ابوبكر، من با كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليهوآله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بيعت نخواهم كرد…اى عمر تو خوب مىدانى كه پيامبر صلىاللَّهعليهوآله براى پسرعمويش پيمانى بست كه تا روز قيامت بر گردن ماست كه او را در غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرىبيعت كند؟! بعد هم بلال را مجبور كردند از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند. [ مثالب النواصب “ابن شهر آشوب”، نسخه خطى: صفحهی 134. ]
اتمام حجت اصبغ بن نباته با غدير
در جنگ صفين اميرالمؤمنين عليهالسلام نامهاى را توسط اصبغ بن نباته براى معاويه فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به ابوهريره كه كنار معاويه نشسته بود گفت: تو را قسم مىدهم… آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ ابوهريره گفت: آرى. اصبغ پرسيد: پيامبر صلىاللَّهعليهوآله دربارهى على عليهالسلام چه فرمود؟ ابوهريره گفت: شنيدم كه مىفرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ’. اصبغ گفت: اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفتهاى و با او دشمنى كرده اى!! ابوهريره نفس عميقى كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون. [الغدير: جلد 1 صفحهی 203. ]
اتمام حجت ابوالهيثم بن تَيِّهان با غدير
دوازده نفر با اجازهى اميرالمؤمنين عليهالسلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: ‘من گواهى مىدهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليهالسلام را منصوب كرد. عدهاى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلىاللَّهعليهوآله فرستادند و منظور از ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’ را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است.’ [ بحارالانوار: جلد 28 صفحهی 200. ]
اتمام حجت ابوايوب انصارى با غدير
مردى خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلام وارد شد در حالى كه آثار سفر در وى ديده مىشد. عرض كرد: سلام بر تواى مولا و صاحب اختيار من! حضرت فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: ابو ايوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برايش باز كنيد! مردم راه باز كردند و جلو آمد و عرض كرد: از پيامبر صلى اللَّه عليه وآله شنيدم كه مىفرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. [ الغدير: جلد 1 صفحهی 188.]
اتمام حجت قيس بن سعد بن عباده با غدير
1. قيس و پدرش كه رئيس انصار بود با ابوبكر مخالف بودند. روزى ابوبكر به قيس گفت: به خدا قسم تو كارى انجام نمىدهى كه امام و حبيبت ابوالحسن از تو ناراحت شود. قيس غضبناك شد و گفت: اى پسر ابىقحافه،… به خدا قسم، اگر دستم با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. دربارهى على عليهالسلام براى من حجتى بالاتر از روز غدير نيست…. ما را به حال خود واگذار كه در راه تو كور كورانه غرق شويم و در گمراهى تو سقوط كنيم در حالى كه مىدانيم حق را ترك كرده و پى باطل رفتهايم!! [ بحارالانوار: جلد 29 صفحهی 166. ]
2. معاويه پس از صلح با امام مجتبى عليهالسلام به عنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اينباره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين عليهالسلام و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين علىبنابىطالب عليهالسلام… كه پيامبر صلىاللَّهعليهوآله او را در غدير منصوب كرد و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ’. [ كتاب سليم: حديث 26. ]
اتمام حجت ابوسعيد خدرى با غدير
1. ابوسعيد خدرى از كسانى است كه ماجراى مفصل غدير را نقل كرده است. او در قسمتى از سخنانش مىگويد: پيامبر صلىاللَّهعليهوآله در روز غدير خم مردم را فراخواند… و بازوى علىبنابىطالب عليهالسلام را گرفت و بلند كرد… و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. سپس آيهى ‘اليوم اكملت…’ نازل شد و حسان بن ثابت اشعارى خواند. [ كتاب سليم: حديث 39. ]
2. عبداللَّه بن علقمه از كسانى بود كه تحت تأثير تبليغات بنى اميه، به اميرالمؤمنين عليهالسلام ناسزا مىگفت. روزى از ابوسعيد خدرى پرسيد: هيچ منقبتى دربارهى على بن ابى طالب شنيدهاى؟ ابوسعيد گفت: پيامبر عليهالسلام در روز غدير خم ابلاغ كاملى “دربارهى او” نمود و… و دو دست او را بلند كرد و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’ و اين را سه مرتبه فرمود. عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسيد: تو خودت اين را از پيامبر صلىاللَّهعليهوآله شنيدى؟ ابوسعيد اشاره به گوشها و سينهاش كرد و گفت: دو گوشم شنيده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اينجا بود كه عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على عليهالسلام استغفار و توبه مىنمايم. [ بحار الانوار: جلد 37 صفحهی 123 و 124. ]
اتمام حجت ابَىّ بن كعب با غدير
ابى بن كعب صحابى سرشناس، به عنوان اعتراض در نماز جمعهى ابوبكر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آيا خود را به فراموشى زدهايد يا فراموش كردهايد يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مىدهيد يا قصد خوار كردن داريد يا عاجز شدهايد؟! آيا نمىدانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه وآله در بين ما در موقعيتى مهم قيام نمود و على عليهالسلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. [ بحارالانوار: جلد 28 صفحهی 223. ]
اتمام حجت جابر بن عبداللَّه انصارى با غدير
1. جابر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلىاللَّهعليهوآله دستور داد على عليهالسلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در غدير خم بپا خاست و ولايت او را بيان كرد. [ اثبات الهداة: جلد 2 صفحهی 120 حدیث 498. ]
2. در خانهى جابر با حضور امام زين العابدين عليهالسلام، مردى عراقى وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مىدهم آنچه از پيامبر صلىاللَّهعليهوآله ديده و شنيدهاى برايم نقل كنى. جابر گفت: در منطقهى جحفه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسيارى از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلىاللَّهعليهوآله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليهالسلام را گرفت و فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. [ الغدير: جلد 1 صفحهی 205. ]
اتمام حجت زيد بن صوحان با غدير
زيد بن صوحان از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام بود كه در جنگ جمل شهيد شد. وقتى در ميدان جنگ روى زمين افتاد اميرالمؤمنين عليهالسلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زيد خدا رحمتت كند. سبك بار بودى و كمكهاى تو بسيار با ارزش بود. زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين عليهالسلام بلند نمود و عرض كرد:… به خدا قسم در لشكر تو با جهالت كشته نمىشوم، بلكه از امسلمه همسر پيامبر صلىاللَّهعليهوآله شنيدم كه مىگفت: از پيامبر صلىاللَّهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ’. به خدا قسم نخواستم تو را خوار كنم كه ديدم اگر تو را خوار كنم خدا مرا خوار مىكند. [ بحارالانوار: جلد 32 صفحهی 188 حدیث 138. ]
اتمام حجت حذيفه بن اسيد غفارى با غدير
حذيفه بن اسيد داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلىاللَّهعليهوآله در بازگشت از حجة الوداع فرمودند: خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختيارترم. بدانيد مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ. [ اثبات الهداة: جلد 2 صفحهی 71 حدیث 309. ]
اتمام حجت عبداللَّه بن جعفر با غدير
معاويه در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسى تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عدهاى ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسيارى بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: ‘اى معاويه، من از پيامبر صلىاللَّهعليهوآله شنيدم در حالى كه آن حضرت بر فراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابى وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم.
حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مىگويد ايمان نمىآورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن.
معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مىگويد از پيامبر صلىاللَّهعليهوآله شنيدهاند همانگونه كه او مىگويد. [ بحارالانوار:ج 33 صفحهی 266. ]
حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: ‘مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ…’. معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مىگويد ايمان نمىآورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن.
معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مىگويد از پيامبر صلىاللَّهعليهوآله شنيدهاند همانگونه كه او مىگويد. [ بحارالانوار:ج 33 صفحهی 266. ]
اتمام حجت برخی از اصحاب اهلبیت علیهمالسلام با غدير- قسمت دوم- در مقالهی بعدی آمده است.
Leave A Comment?