«دَائِمٌ قَائِمٌ بِالْقِسْطِ»
«جاودانه و زنده و عدلگستر است.»
خداوند متعال وجودش دائمی است. دائمی، ترجمهی ﴿ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ﴾(1) است. ما واژهای نداریم که به آن بینهایت و بیساحل بودن حیّ خدا، بتواند احاطه کند؛ چراکه ما از حقیقت هستی خدا گزارشی نداریم؛ ولی واژههایی که خود خدا و یا توسط نبیّ اکرم صلیالله علیه و آله یا ائمّه علیهم السّلام فرمودهاند، برای ما حجّت است. «دائم» یعنی خدا وجودش موقت نیست؛ زمان، مقطع، اوّل و آخر ندارد.
جملهی ﴿ هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ ﴾ را ائمّه علیهم السّلام اینگونه ترجمه کردهاند که ﴿ هُوَ الْأَوَّلُ ﴾ یعنی «لا اَوَّل قَبلَهُ»، ﴿ وَ الْآخِرُ ﴾ یعنی «لا آخِرَ بَعدَهُ» و ﴿ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ﴾ یعنی ظاهر و باطنش فرق نمیکند. همانگونه که ظاهر است، همانگونه باطن است، میگوییم «دائِم» یعنی خداوند متعال زمان ندارد؛ زیرا خالق زمان است.
خدا کمیّت ندارد؛ زیرا خالق کمیّت است. خدا کیفیت ندارد؛ چون خالق کیفیّت است. اگر خداوند خودش داخل این مقولات بشود، با مخلوقاتش همسنخ و یکی میشود.
«دائِمٌ حَیٌّ» خدا حیات دارد، به این معناست که مُرده نیست. تمام این آثاری که هست و اینکه خداوند «وَ هُوَالسَّمِیعُ البَصِیرُ» است و تمام صفات جلال و جمال خدا، مربوط به این میشود که خدا «حیّ» است و حیات دارد؛ ولی ما از حیاتش گزارشی نداریم و هیچچیزی نمیدانیم.
عدّهای از متکلّمین میگویند معنای صفت ثبوتیه خدا را چون از آن گزارشی نداریم، همه به سلب برمیگردد.«قائِمٌ بِالقِسطِ» خداوند متعال یکی از صفاتش عدل است.
یکی از صفات خداوند «قائِم بِالقِسطِ» است؛ یعنی قسط و عدالت را برپا میکند و برپا نگه میدارد.
خداوند متعال در اصل هستی و تکوین و تمام آثار تکوین، قائِم بِالقِسطِ است؛ به این معنا که «وَضعُ کُلِّ شَیءٍ فِی مَوضِعِهِ»: «هر چیزی را در جایگاه خودش قرار داده است».
کسی که هر چیزی را در جایگاه خودش قرار دهد، به معنای بهپاداشتن قسط و عدل است. یکی از اشارات این جمله، اختیار و آزادی انسان است.
اگر موجودی اختیار دارد، معنایش این است که خداوند به آن موجود مختار اختیاری داده که از روی عدالت است و بهشت و جهنّمی را که برایش گذاشته نیز از روی عدالت است. «قائِمٌ بِالقِسطِ» هم به عدالت خدا اشاره دارد و هم به حقانیت و جایگاه صحیح و دقیق بهشت و جهنّم.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاتُه
منابع:
1) الحدید (57): 3.
Leave A Comment?